مهرزاد جانمهرزاد جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه سن داره
مهرسام جانمهرسام جان، تا این لحظه: 10 سال و 11 روز سن داره

پسرهای من

مامان مهرزاد و مهرسام😍😍❤️❤️

راستگو ترین مرد دنیا

بزن دست قشنگ رو بهترین چیز برای پدر و مادر اینه که بچه اش اونو جلوی بقیه روسفید کنه منم همینکارو کردم یاد نگرفتم هیچوقت دروغ بگم قصه از اینجا شروع میشه که منو از مهد آوردن خونه بعد از استراحت و چرت بعد از ظهر مامانم دید که من جلو موهامو کوتا ه کردم با کمال خونسردی از من پرسید موهات چی شده؟ گفتم : بلند بود تو چشمام بود کوتاهشون کردم و با اشاره نشونش دادم چه جوری. مامان : کجا ؟ من : اتاق خاله فاطمه (مربی مهد ) مامان و بابام با هم حرف زدند و هردوتا موافق براینکه فردا در این مورد با مدیر صحبت کنند اونشب گذشت و روز بعد مامان وقتی منو رسوند مهد با مدیر مهد صحبت کرد و از اونجایی که به من ...
6 خرداد 1392

روز پدر مبارک

روز پدر مبارک ای طنین نام تو بر گوش من ای پناه گریه ی خاموش من همچو باران مهربان بر من ببار ای که هستی مثل ابر نو بهار پدر عزیزم روزت مبارک انشاله همیشه برقرار باشی و سایت روی سر منو مامانی اینم از زبون مامانی تقدیم به بهترین بابای دنیا (بابای خودم ) : ای کاش گذر زمان در دست من بود تا لحظه های شیرین با تو بودن را اینقدر طولانی میکرم که برای بی تو بودن وقتی نمیماند توی این روز عزیز ، توی این لحظه های قشنگ زیباترین کلمه ای که میشه گفت یک ” دوستت دارم “ به همراه یک آسمان عشق و تمنا تقدیم به تو همسر عزیزم ، روزت مبارک اینم ...
3 خرداد 1392

عواقب بعبعی بغل کردن

عواقب بغل کردن بع بعی تعریف کردم رفتیم شهرستان اینم عواقب سوار الاغ شدن و بعبعی بغل کردن اینا جای نیش ککه(بعد از دیدن باب اسفنجی کک رو میشناسم)     من که خوبم اگه مامانمو میدیدن گریتون میگرفت ...
2 خرداد 1392

مسافرت یک روزه

یک روز خارج از شهر دیروز رفتیم شهرستان برای دیدن دایی بابام که از مکه اومده بودن بماند که مامانم چقده دروغ سر هم کرد تا تونست امروزه رو مرخصی بگیره ، (آخه به این راحتی ها نمیتونه مرخصی بگیره )    بگذریم صبح 8/5 راه افتادیم 11/5 رسیدیم اول رفتیم خونه یکی دیگه ار دایی های بابام اونجا یک گوسفند کوچولو 10 روزه داشتن و من هم منتظر فرصت بنده خدا فکر میکردن من ازش بترسم به خیالشون دیگه میشینم و از جام تکون نمیخورم ولی ای دل غافل نمیدونستن که بعبعی باید از من بترسه   کل اتاق رو دنبالش   دویدم من بدو بعبعی بدو دیگه استکان چایی ، قندون قند همه نقش زمین بودن تقصیر من...
1 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسرهای من می باشد